آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی" />); background-repeat:no-repeat">
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
تاریخ : چهار شنبه 21 دی 1390
بازدید : 453
نویسنده : میرمحمّـدسـیِّدمردانی

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

ورود به دارالاماره کوفه – قصرابن زیاد

 

پس از ورود کاروان اسرا به کوفه و خطبه‌ی امام سجّاد علیه السّلام، سر مقدّس حسین علیه السّلام را نزد ابن زیاد در کاخ دارالاماره بردند و پیش روی او گذاشتند. آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السّلام وارد شدند. زینب کبری نیز بی‌آنکه چیزی بگوید، همراه اسرا وارد شد و در گوشه ای نشست.
ابن زیاد پرسید:« این زن که بود؟»
گفتنداو زینب، دختر
علی علیه السّلام، است.«
عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت:« خدا را سپاس که شما را رسوا و دروغ‌های شما را آشکار کرد.«


زینب فرمود:« مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و ما فاسق نیستیم.«
ابن زیاد گفت:« دیدی خدا با برادرت چه کرد؟»
زینب گفت:« جز نیکویی چیزی ندیدم؛ زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت را برای آنان نوشته است. آنان به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند؛ ولی به همین زودی خداوند تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج می کنند. آن گاه خواهی دید که رستگاری برای کیست، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه!«
ابن زیاد سخت برآشفت و بنا به روایتی تصمیم به کشتن زینب گرفت،ولی » عمرو بن حریث » که در مجلس حاضر بود، او را از این تصمیم بر حذر داشت .

ابن زیاد گفت:« خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و بقیه‌ی سرپیچان شفا بخشید.«
زینب فرمود:« به جان خودم قسم، بزرگان ما را کشتی و نسب ما را بریدی. اگر شفای تو این است، پس قطعا شفا یافته ای.«
ابن زیاد گفت:« زینب زنی است که شاعرانه سخن می گوید. به جانم سوگند که پدرش، علی، نیز شاعر و قافیه‌پرداز بود
زینب گفت:« ای ابن زیاد، مرا را با شعر و قافیه چه کار؟»
پس از آن ابن زیاد متوجه علیّ بن الحسین علیه السّلام شد.

منابع:

لهوف سید بن طاووس، ص 189.

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

فرمان ابن زیاد به قتل امام سجّاد علیه السّلام

 

پس از آنکه اسیران اهل بیت امام حسین علیه السّلام به مقر حکومت ابن زیاد، دارالاماره، وارد شدند و زینب سلام الله علیها شجاعانه در برابرابن زیاد ایستاد و پاسخی استوار به او داد، ابن زیاد متوجه علیّ بن الحسین علیه السّلام شد و پرسید:« این جوان کیست؟»
گفتند:« علیّ بن الحسین.«
گفت:« مگر خدا علیّ بن الحسین را نکشت؟»
امام زین العابدین علیه السّلام فرمود:« من برادری داشتم که او هم علیّ بن الحسین نام داشت و مردم او را کشتند.«
ابن زیاد گفت:« نخیر، خدا او را کشت.»
امام فرمود:« خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها قبض می کند.«
ابن زیاد گفت:« تو چطور جرأت می کنی جواب مرا بدهی؟!«
و فرمان داد او را گردن بزنند.

زینب سراسیمه فریاد زد:« ای پسر زیاد! تو کسی را از ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم داری این جوان را بکشی، پس مرا هم با او بکش.«
علیّ بن الحسین علیه السّلام به عمه اش، زینب، فرمود:« عمه جان، خاموش باش تا من با ابن زیاد سخن بگویم.»
آن گاه رو به سوی او کرد و گفتای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت افتخار ما است؟»
ابن زیاد از کشتن امام منصرف شد و فرمان داد او و باقی اهل بیت را در خانه ای در کنار مسجد بزرگ کوفه جای بدهند.
زینب نیز به او فرمود:« هیچ زن عربی به جز کنیزان به دیدار ما نیاید، زیرا آنها نیز همچون ما اسیر شده اند.«
آن‌گاه ابن زیاد فرمان داد سر مقدّس حسین علیه السّلام را در کوچه های کوفه گرداندند.

منابع:

لهوف سید بن طاووس، ص 191.

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

سر مقدّس امام حسین علیه السّلام در مجلس ابن زیاد

 

هنگامی که ابن زیاد اهل بیت اسیر امام حسین علیه السّلام را به مجلس خود فرا خواند، سر مقدّس امام را در مقابل خویش نهاد، با چوب دستی خود بر چشمان و بینی و دهان مبارکش زد و گفت:« چه دندان های زیبایی دارد!«
زید بن ارقم برخاست و گریه کنان فریاد زد:« چوبت را از لب و دندان حسین علیه السّلام بردار، که من با چشم خود دیدم رسول خدا صلّی الله و علیه و آله لبان مبارک خود را بر همین لب و دهان گذاشت.«
ابن زیاد به او گفت:« خدا چشمانت را بگریاند ای دشمن خدا! اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را می زدم.«
زید گفت:« پس بگذار مطلب مهم‌تری برایت بگویم: رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دیدم که
حسن و حسین را بر زانوهای خود نشانده بود، دست مبارک خود را بر سر آنها نهاده بود و می‌فرمود:« خدایا! این دو عزیز و شایسته و مومن را به تو سپردم.» و اکنون تو با امانت رسول خدا چنین می کنی؟!«

در این هنگام
رباب، همسر امام حسین علیه السّلام، از جای برخاست و سر مطهّر امام علیه السّلام را برداشت و در دامن نهاد و گفت:« وای، حسین من! هرگز فراموش نمی‌کنم نیزه های آن ستمگران چگونه بر جان تو نشست! و اکنون در کربلا تنها و بی‌کس افتاده ای. خداوند سرزمین کربلا را سیراب نگرداند.«
زید در حالی که می گریست، از قصر بیرون آمد و با صدای بلند گفت:« ای مردم عرب! برده‌ای مالک آزادمردی شده است! از این به بعد شما برده‌اید که پسر فاطمه را کشته‌اید و زنازاده ای را حاکم خود کرده‌‌اید.»

منابع:

قصه کربلا، ص 446.

بحارالانوار، ج 45، ص 118.

تاریخ طبری، ج 5، ص 230.

نفس المهموم، ج 408

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

فرمان یزید به اعزام اسرا وسرهای مطهّر شهدابه شام

 

عبیدالله بن زیاد به یزید نامه ای نوشت و او را از شهادت حسین علیه السّلام و اهل بیت با خبر ساخت ـ و در این فاصله دستور داد که اهل بیت را به زندان برگردانند و به وسیله قاصدان، خبر قتل امام حسین علیه السّلام را در همه جا منتشر کرد
چون نامه ابن زیاد به دست یزید رسید و از مضمون آن آگاه شد، در جواب نوشت: سر مقدّس حسین علیه السّلام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران و لوازمی که با خود دارند به
شام گسیل دارد.



:: موضوعات مرتبط: وقایع دارالاماره , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آپلود عکس و فایل رایگان و دائمیdiv>
به وبلاگ سفیر3ساله خوش آمدیداز بازدیدتان ممنون.
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمیa>
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سفیرسه ساله و آدرس safire3sale.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1414
بازدید دیروز : 1445
بازدید هفته : 2863
بازدید ماه : 2859
بازدید کل : 60395
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


”مشاهده

RSS

Powered By
loxblog.Com